به گزارش نوژان نیوز اگر گذرتان به خیابان نلسون ماندلا در تهران، همان آفریقا یا جردن سابق خورده باشد، حتماً ساختمان بیمه مرکزی را دیدهاید؛ بنایی که با ستونهای بلند و سرستونهای کرنتی، یکی از معروفترین نمونههای نمای رومی در ایران است. سازندهاش از چهرههای شناختهشده این سبک بود و شاید خودش هم نمیدانست که […]
اگر گذرتان به خیابان نلسون ماندلا در تهران، همان آفریقا یا جردن سابق خورده باشد، حتماً ساختمان بیمه مرکزی را دیدهاید؛ بنایی که با ستونهای بلند و سرستونهای کرنتی، یکی از معروفترین نمونههای نمای رومی در ایران است. سازندهاش از چهرههای شناختهشده این سبک بود و شاید خودش هم نمیدانست که چگونه اثرش قرار است الگویی شود برای دهها و صدها تقلید دیگر در سطح شهر. از آن روز، تهران پر شد از پاستیشهای سنگی و قوسهای نیمدایرهای، از کنسولهای بیمنطق و کارناسیونهایی که هیچ نسبتی با اقلیم، نور یا مصالح بومآورد نداشتند.
نمای رومی در تهران، نه از منطق اقلیم برخاست، نه از روح شهر. حاصل میل به «نمایش» بود، نه نیاز به «زیبایی» در معماری ما، نما همیشه زبان درونی فضا بوده است؛ ترجمان عملکرد، نور، و تناسب. اما در این گونه از ساختمانها، نما به «پوست» ی سنگین و پرهزینه تبدیل شد که تنها برای خودنمایی به کار رفت. حاصلش قطع ارتباط میان فرم و عملکرد، حذف هارمونی حجمی، و بیتوجهی به ریتم بازشوها و تناسبات انسانی بود.
این روند بهتدریج از شمال تهران به سایر شهرها سرایت کرد؛ همانگونه که قارچ در محیط مرطوب رشد میکند، بیآنکه بداند چه بر بستر زمین میگذرد. شهرهای ما پر شدند از تقارنهای تصنعی و بالکنهایی که با اقلیم و فرهنگ زیست ما بیگانه بودند.
در برابر این موج، باید پرسید: معماری ما کجاست؟ کجای این ستونهای رومی یادآور خانههای بادگیری یزد یا حیاطهای درونگرا و سایهدار کاشان است؟ کدام قوس از این نماها، همخانوادهی ارسیهای شمال یا پنجرههای هلالی بوشهر است؟
از گذشته، هر منطقهای از ایران منطق معماری خاص خود را داشت؛ منطبق با مصالح بومآورد و نیازهای اقلیمی، خانههای سنگی کوهستان، چوبی شمال، و خشتی جنوب، در عین تفاوت، اشتراک مهمی داشتند: عقلانیت اقلیمی. این همان چیزی است که در معماری امروز ما گم شده است، ما از اقلیم جدا شدیم و به تقلید پناه بردیم.

نمای رومی در واقع یک سوءتفاهم بزرگ است؛ سوءتفاهمی میان زیبایی و تجمل در حالی که معماری اصیل، از حداقلها بیشترین بهره را میبرد، نمای رومی بر حداکثر تزئینات برای پنهان کردن فقر معنا تکیه دارد.
در چند سال اخیر البته نشانههایی از عقبنشینی این موج دیده میشود. پروژههای جدید در مناطق شمالی تهران، کمکم به سمت نماهای مدرن رفتهاند؛ شیشه، بتن اکسپوز، و حجمهای مکعبی جای قوسها و ستونها را گرفته است. اما این تغییر، اگرچه از رومی فاصله میگیرد، همچنان از ایرانی بودن فاصله دارد ما میان روم و مدرن، «خود» را گم کردهایم.
در این میان، تصمیمهایی مانند مصوبه اخیر شورای شهر بوشهر، که بهموجب آن نمای رومی مشمول جریمه میشود، گرچه نیت اصلاح دارد، اما از جنس معماری نیست. ممنوعیت، جایگزین تفکر نمیشود. ممکن است چند ساختمان کمتر با نمای رومی ساخته شود، اما اگر ذائقه مردم تغییر نکند، نوع دیگری از تقلید جایگزین خواهد شد امروز روم، فردا نیویورک.
مسئله ما نه ستونهای کورنتی است، نه قوسهای نیمدایره؛ مسئله ما فقدان گفتوگو میان معمار و مردم است، معماری زمانی زنده است که مردم در آن احساس تعلق کنند. نمیتوان با قانون ذوق ساخت، همانطور که نمیتوان با جریمه عشق به زیبایی را واداشت.
اگر میخواهیم از این وضعیت بیرون بیاییم، باید نگاه مشوقانه را جایگزین نگاه بازدارنده کنیم. حاکمیت شهری میتواند برای ساختمانهایی که از مصالح بومآورد، الگوهای بومی و تناسبات اقلیمی استفاده میکنند، تخفیف در عوارض یا تراکم تشویقی در نظر بگیرد. در شهرهایی مثل بوشهر یا یزد، این میتواند بهسرعت معماری را به سمت احیای هویت محلی سوق دهد.

همچنین باید آموزش عمومی را جدی گرفت، مردم اگر بدانند چرا خانههای حیاطدار، چرا سایه، چرا خشت و آجر در اقلیم خشک، و چرا چوب و شیشه در اقلیم مرطوب معنا دارد، خودشان انتخاب درست خواهند کرد، ذائقه معماری را نمیتوان تحمیل کرد، اما میتوان آن را تربیت کرد.
روز جهانی معمار یادآور مسئولیتی جهانی برای ماست: مسئولیت حفظ تنوع فرهنگی در معماری، در جهانی که هر شهر دارد به دیگری شبیه میشود، اصیل ماندن یعنی مقاومت و چه مقاومت زیبایی است، وقتی با آجر و چوب و بادگیر و گنبد، از هویت خود دفاع میکنی.
نمای رومی روزی در تهران مُد شد، و حالا دارد آرامآرام میرود. اما اگر جای خالیاش را با معنا پر نکنیم، فردا مد دیگری بر شهر سایه میاندازد، معمار وظیفه دارد، نه در برابر مد، بلکه در برابر منطق ایستادگی کند.
در این روز جهانی معمار، خوب است دوباره بپرسیم: آیا ما معماریم یا مجری سلیقهها؟ آیا شهرهای ما، زبان ما را سخن میگویند یا زبان بیگانه را؟ و آیا روزی خواهد رسید که خیابان نلسون ماندلا، به جای آن ستونهای سنگی، نمادی شود از بازگشت به خودمان؟
یادداشت از سید ابوالفضل مدنی کارشناس معماری









































