به گزارش نوژان نیوز پدران از فرزند از دست رفته و مواجههشان از سوگ میگویند. مردی فراموش شدن خود را یادآوری میکند و از همسر نویسندهاش سخن میگوید. فرزندی پدرش را از دست داده و از مهجور بودن پدرش بغض دارد و شاگردی هم مرگ معلمش را باور ندارد اما دیگری دوستش را از دست […]
پدران از فرزند از دست رفته و مواجههشان از سوگ میگویند. مردی فراموش شدن خود را یادآوری میکند و از همسر نویسندهاش سخن میگوید. فرزندی پدرش را از دست داده و از مهجور بودن پدرش بغض دارد و شاگردی هم مرگ معلمش را باور ندارد اما دیگری دوستش را از دست داده و از امید میگوید و میخواهد آن را از هم دریغ نکنیم.
فریدون عموزاده خلیلی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان و رئیس انجمن نویسندگان کودکان و نوجوانان با اشاره به اینکه این نشست برای یادبود نویسندگان و فعالان ادبیات کودک و نوجوان برگزار میشود، گفت: از آنجا که نویسنده با آثارش تعریف میشود و وجود و هویت او، قلمش بوده و اثری که برجای میگذارد، میتوانیم بگوییم این عزیزان در میان ما هستند و همچنان می توانیم از نقش و احساس و دانش آنها استفاده کنیم.»
او با بیان اینکه انجمن باید زودتر و بیشتر از عزیزان یاد میکرد و یادشان را گرامی میداشت و با اشاره به نقش علی کاشفی خوانساری برای برگزاری این مراسم، گفت: امیدوارم توان این را داشته باشیم تا نویسندگان و کسانی که روحشان را در خدمت قلم گذاشتهاند، بیشتر پاس بداریم.
سپس علی کاشفی خوانساری، نویسنده، منتقد و از اعضای انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در سخنانی گفت: انجمن نهاد مدنی که بیش از ۲۷ سال از عمرش میگذرد، نهاد غیردولتی و سیاسی که حدود ۸۰۰ نویسنده، شاعر، مترجم، منتقد و روزنامهنگار در آن عضویت دارند. از جمله برنامهها و سنتهایی که کمابیش در این انجمن برگزار میشود، گرامیداشت یاد همکاران نویسنده است که بهمرور با نام «یاد بعضی نفرات» جا افتاد.
او افزود: در این مراسم ایادی میکنیم از چند دوست و همکارمان که اخیرا از میان ما رفتند و جایشان خالی است. این حداقل کاری است که به پاس یک عمر دوستی و همراهی از ما برمیآمد . دوستانی که امروز از آنها یاد میشود، سن و سال و شرایط و موقعیتهای متفاوت و مختلفی داشتند؛ کسانی که سالهای طولانی زحمت کشیدند و از دستدادنشان دریغ است و افرادی هم جوان بودند و نبودنشان با درد همراه است.
حکیمی ایراندوست و مسلمانی معتقد بود.
سیدمحمدعلی رفیعی، نویسنده و منتقد ادبی، در سخنانی مکتوب درباره محمود حکیمی، با اشاره به کتاب «با پیشگامان آزادی: اندیشهها و کوششهای فرهنگی و سیاسی حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی» گفت: حکیمی درباره شخصیتهای گوناگون نوشت که همه یک ویژگی مشترک داشتند و آن خدمت به ایران و پیشرفت و سربلندی ایران بود.حکیمی ایران دوست بود و مسلمانی معتقد.
او خاطرنشان کرد: ایران را با اسلام میخواست اما اسلامی که آگاهی و آزادی و عدالت با خود بیاورد. رفاه، امنیت، پیشرفت ایران را به مردمش ببخشید و جلوههایی درخشان از معنویت، اخلاق، آزادگی و کرامات انسانی را به جهان هدیه کند. این ۱۰ ویژگی کلیدواژههای آثار حکیمی و ده فرمان زندگی، نویسندگی او بود. نوشتههای او با همه تنوع و موضوع و قالب، در جهتگیری در راستای تحقق این ویژگیها و ستیز با موانع آن است.
رفیعی سپس اظهار کرد: حکیمی یک مصلح اجتماعی بود، از «آنان که با قلم تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار میکنند.»
این نویسنده و منتقد ادبی با اشاره به آشناییاش با حکیمی گفت: با آشنایی نزدیک با او متوجه شدم که همچون هر انسان دغدغهمند و متعهد، وقتشناس است و هر روز اخبار را از منابع متعدد میشنوند و میخواند و بهراستی به این آیه عمل میکند که برای هدایت به راه راست و رسیدن به اندیشۀ درست، باید سخنان گوناگون را شنید و بهترینش را برگزید. حکیمی بسیار مینوشت اما بیش از آن میخواند و میشنید.
او افزود: حکیمی ستایشگر امیرکبیر، مصدق، شریعتی و بازرگان بود. در دوران موج اسلامگرایی در ایران که علی شریعتی در پهنۀ نظر و مبارزان انقلاب در عرصۀ عمل، ذهنیت نسل جوان را تسخیر کرده بودند، داستانهای حکیمی ذهن نوجوانان آرمانگرا را میساخت. بسیاری از اهالی امروز فرهنگ، محمود حکیمی را خاطره ناب دوران نوجوانی خود میدانند.
رفیعی در بخش دیگری از نوشتههای خود، گفت: حکیمی انسانی شاد و سرزنده و برونگرا و بسیار اهل معاشرت بود. او با آوانگاردیسم در هنر و ادبیاتی که مردم عادی آن را نفهمند مشکل داشت و آن را به طنز میگرفت.
او در بخش دیگری از یادداشت خود با بیان اینکه میتوان حکیمی را صاحب جریانی متعالی و بیدارگر در نگارش ادبیات برای کودکان و نوجوانان دانست، به معرفی آثار محمود حکیمی پرداخت.
مراقبتی که باید از پوراحمدیها میشد اما…
وحید نیکخواه آزاد، تهیهکننده و نویسنده هم سخنران دیگر مراسم بود که در سخنانی به خاطرهبازی درباره کیومرث پوراحمد پرداخت و گفت: «بعد از اینکه «کیومرث پوراحمد» رفت، خیلی پیش آمد که از من میپرسیدند «بالاخره چی شد که کیومرث از دنیا رفت؟» حرفوحدیث و شایعه دربارۀ این اتفاق زیاد است. شاید مهم باشد که چطور از دنیا رفت، اما مهمتر اینکه چطور زندگی کرد؟
او سپس با اشاره به آشنایی و همکاریاش با پوراحمد از دهۀ ۱۳۶۰ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دربارۀ کتاب «زنگ اول زنگ دوم» که در کانون منتشرشده و کتابی بر اساس فیلم «زنگ اول زنگ دوم» پوراحمد است، توضیح داد.
او در سخنانی گفت: در خارج از ایران «اقتباس» بسیار رایج است. البته عکس این مسئله هم رایج است؛ یعنی کتابی که از تصاویر کتاب منتشر میشود. خیلی سال قبل، کیومرث این کار را کرد؛ اما نتوانستیم بقیه را قانع کنیم که چنین کاری را انجام دهند. حتی وقتی از نویسندهها میخواهیم این کار را انجام دهند، امتناع میکنند و میگویند این کار اورجینال نیست و فکر میکنند کارشان فقط خلق ادبی است؛ اما این نکتۀ مغفول است که فیلم گاهی بهدست فراموشی سپرده میشود اما ممکن است کتاب بارهای بار تجدید چاپ شود. در این کار کمتر موفق بودیم.
نیکخواه آزاد در بخش دیگری از سخنرانیاش گفت: گاه بهشوخی به کیومرث میگفتم شاید قطعاً مسلمان نباشی؛ اما قطعاً اهلکتاب هستی. میگفت چطور؟ گفتم فیلمهای بسیاری ازروی کتاب ساختی و این بینظیر است. کسی نیست که اینقدر اقتباس کرده باشد. البته او در جایی گفته بود کتاب میخوانم که ببینم میشود از آن فیلم درآورد یا نه.
او سپس کارهای پوراحمد را که بر اساس داستانها ساخته شدهاند، بشمرد.
نیکخواه آزاد دربارۀ شخصیت پوراحمد گفت: کیومرث پوراحمد فردی سمج و پشتکار و پیگیر بود. اگر میگفت کاری را انجام می دهند، حتماً انجام میداد.
او در ادامۀ سخنانش خاطرنشان کرد: چقدر حیف مدیران فرهنگی ما حواسشان به افرادی مثل کیومرث که با تلاش شخصی، مرارت و خون جگرخوردن و با صرف بودجۀ عمومی و آزمون وخطا استاد شده اند و به جایی می رسند، مراقبت لازم را ندارند. فیلمسازان ما به مراقبت نیاز دارند، متأسفانه آخرین فیلمهای فیلمسازان مطرح ما، بدترین فیلمهاست علتش هم مشخص است، آن شأن و جایگاه بالایی دارند، نیروی جوانی هم ندارند که به هر دری بزنند و هر شرایطی را بپذیرند. چون شأنشان رعایت نمیشود، کار را کوچک میکنند که عملی شود. پوراحمد و مهرجویی بدترین فیلمهایشان را سالهای آخر ساختند و مصاحبه هایی که داشتند، صریحاً گفته اند این ها بلایی است که سانسور سرشان آورده و بیاعتمادی به آنها بود و شرایطی که ایجاد شد، شرایطی نیست که آنها به آن تن بدهند. امیدوارم در دورۀ جدید دیگر این طور نباشد.
دیگر بابا نیستم فقط پدرم
مهدی فیروزان، نویسنده و فعال فرهنگی، سخنان خود را دربارۀ دخترش بتول فیروزان با شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) با عنوان «سماع سوختن» (آه از آن رفتگان بیبرگشت) آغاز کرد و گفت: حتماً دوست ندارید، حالوهوای خودم را بگویم، حال وهوای یک پدر که فرزند خودش، آن هم یک دختر را ازدستداده است. بعد از او احساس کردم دیگر بابا نیستم، فقط پدرم. پدر دو پسر شاخ و شمشاد، اما بابا نیستم. بتول هم دختر عادیای نبود.
او ادامه داد: اگر یکی از تعاریف انسان، انتخاب و عمل باشد، بتول آدم اخلاقی چه در انتخاب و آدم اخلاقی چه در عمل بود. بسیار سختکوش بود. در عمل بسیار بسیار فرد اخلاقی، منضبط و معتقدی بود. .
فیروزان با بیان اینکه او خواندن دکتری در خارج از ایران اقدام کرده بود و با اشاره به روند دانشجو شدن در مقطع دکتری در خارج از ایران گفت: در آنجا مدرک نمیخواهند بلکه دلیل اینکه بخواهی دکتری بگیری را میپرسند. او درباره دلیل اداه تحصیل خود نوشته بود، به عنوان کسی که حامل هویت ایرانی و لبنانی هستم، دغدغههای منطقه دارم و میخواهم به آن دغدغهها برسم تا امروز جز تفکر انتقادی از طریق باورهای هویت راه دیگری پیدا نکردهام و میخواهم در ۱۰ سال آینده، بنیاد تفکر انتقادی را در سرزمین و خودم و منطقه جاری کنم.
فیروزان در بخش دیگری از سخنانش دربارۀ تجربۀ مواجهۀ خودشان با سوگ گفت: ما سنتی در خانوادۀ خودمان داریم که یک وعده را حتماً دور هم باشیم و گفتوگو کنیم. امیدوارم هیچکس گرفتار نشود، گاهی چیزهای شیرین، جای خالیاش بیشتر به چشم میآید. بتول از کوچکترین گفتوگوها ایراد میگرفت. او سه جمله طلایی داشت: «حکم کلی صادر نکن»، «پیشفرض جنسیتی را کنار بگذار» و سومین جمله این بود: «اگر کار اخلاقی است، حتماً انجام میدهم اما اگر اخلاقی نباشد، بیچاره میکرد تا تصمیم ما اخلاقی باشد.» فکر کنید چنین آدم پر وجودی که زندگیاش با توصیهها و تذکراتش ساخته شده است، بخواهد کتابی را برای ترجمه انتخاب کند.
او با اشاره به کتاب «نقطه» بتول فیروزان که همزمان با چهلمش منتشر شد، گفت: هرکسی بخواهد بتول را بشناسد، «نقطه» را بخواند.
این فعال فرهنگی به مهربانی و دستگیری بتول فیروزان از دوستانش اشاره کرد و گفت: انشاءالله کسی گرفتار این بلا نشود. لحظه سوگ، لحظۀ عجیبی است. روزهای اول معمولاً در تسلی گفتنها آدم را عصبی میکنند. توصیه میشود صبوری کنید، صبوری کنید. باید سوال کنیم، صبوری چیست؟باید چهکار کنیم؟ تجربۀ ما این بود که سوگوارانی بودیم که باهم حرف میزدیم. تجربه یکسال سوگواری را نوشتم، تجربۀ شخصی است که مبنای علمی ندارد.
او ادامه داد: مناسک سوگ در گذر از دوران سوگ هم اثر دارد. سوم و هفتم و چهلم همۀ این مناسک ارزشمند است، مبادا اینها را از دست بدهید. سوگ دو چیز را همراه دارد: آتش حسرت که بسیار سوزاننده است و بُعد دیگر سوگ دلتنگی است که بهموازات آتش ازدستدادن اتفاق میافتد. آتش بهمرور رفع میشود اما دلتنگی باقی میماند. البته این دلتنگی ارزش ساخت میدهد، ما این انرژی منفی را به کارهایی که او داشت، تبدیل کردیم و نتیجه کار شکلگیری «جایزه تفکر انتقادی» بود. چون خودش فرد سختگیری بود با سختگیری کار میکنیم. نمیخواهیم کار بزرگ انجام دهیم. سایت برای او راهاندازی شده که در این سایت پایاننامهاش را قرار دادیم و همچنین مطالب خواندنی با نگاهی دیگر به داعش دارد. جلسات اینچنینی هم آدم را منقلب میکند و هم آدم را خوشحال میکند.
نباید هنرمند اینقدر مهجور باشد
دیگر سخنران این مراسم، عرفان علومی، فرزند محمدعلی علومی بود که در سخنانی مکتوب درباره جهانبینی این نویسنده گفت و یادآور شد: او در دوره نوجوانی با آرمانهای انقلابی و عدالتخواهی آشنا شده بود و چون پتانسیلش را داشته این مفاهیم در روح و روانش اثر گذاشته و این موضوعات در آثار و رفتارش نمود داشت.
افزود: زندگیاش بهخاطر ارزشهایی که به آن معتقد بود، پر بود از مشکلات و سختیها. هنرمندانی که عاشق کارشان هستند نمیتوانند، زندگی عادی داشته باشند، باید با کسی ازدواج کنند که حاضر به فداکاری بسیار باشد.
علومی با اشاره به کتابی که پدرش برای نوجوانان نوشته است، گفت: او در این کتاب به زیبایی دربارۀ زندگی گفته و ارزشهای والای زندگی را دیدگاه خود تفصیل کرده و بعد نوجوان را در لایههای داستانی به ارزشهای والا سوق میدهد.
او با اشاره به اینکه آثار علومی در جامعه چندانکه شایسته است، شناخته نشد، گفت: پدرم آدمی کمتوقع و قانع بود. او فقط میخواست حداقلهایی برای زندگی داشته باشد و کلبه کاهگلی داشت و با شناختی که از او دارم کلبه کاهگلی را به کاخ ترجیح میداد. آثارش تحت تأثیر ارزشهای والا و روحیۀ عدالتخواهی خواهد بود و مخاطب باید ربط موارد داستان را رمزگشایی کند تا متوجه اصل پیامها شود.
علومی ادامه داد: وظیفه کسانی که میخواهند تصمیمات فرهنگی در سطح کلان تأثیرگذار باشد، باید یاد بگیرند هنر و فرهنگ چیست؟ فرهنگسازی چطور اتفاق میافتد؟ بسیاری خونجگر خوردن باسرسختی و مقاومت در راه ناهموار، به کوهی از دانش تبدیل شدند. چرا نباید از آنها استفاده شود. نباید در جامعۀ هنرمند و هنرمندان اینقدر مهجور باشد.
او در پایان سخنانش که با بغض و گریه همراه شد، گفت: پدرم معتقد بود فرهنگ و هنر به درد جامعه اکنون نمیخورد. من و خواهر و مادرم افتخار میکنیم، ارثی که پدرمان برایمان گذاشت، ارث معنوی بود.
نمیتوانم متصورم شوم نیست
ندا عابد، مدیر مجلۀ آزما هم در سخنانی از «کوروش صفوی» یاد کرد و گفت: او آنقدر زنده و شوخطبع بود که بعد از گذشت بیش از یک سال نمیتوانم متصور شوم که نیست.
او با تأکید بر اینکه از اگر صفوی درباره زبانشناسی نمینوشت، چیزی از زبانشناسی نمیدانستیم گفت: او با ترجمه و کتابهایش دریچهای را دربارخ زبانشناسی باز کرد اگر فارغالتحصیلان زبانشناسی داریم به دلیل چیزهایی است که او نوشت. صفوی خلق و خوی مهربانی داشت. عاشقانه معلم بود وکسانی که الان صاحبان کرسی زبانشناسی بودند، از شاگردان او بودند.
عابد کوروش صفوی را فرد تیزهوشی خواند که پیشبینیها عجیب غریبی داشت و گفت: کوروش صفوی بچهها را دوست داشت. اولین مترجم کتاب «دنیای صوفی» بود. اصل کتاب به زبان آلمانی نوشته شده؛ اما او از زبان انگلیسی ترجمه کرد؛ درحالیکه او بر زبان آلمانی مسلط بود و وقتی دلیل این موضوع را از او پرسیدم، گفت که تا کتاب به زبان آلمانی به دستم برسد، دیر میشود و اگر چیزی از من بماند، این است و کتاب «از زبانشناسی به ادبیات» چون طرف حرف حسابی زده و حرف حسابی است که میماند نه مزخرفات دانشگاهی و این پیشبینی عجیب وغریب بود.
او با اشاره به ترجمهها متعددی که از کتابهای «دنیای صوفی» وجود دارد، گفت: نثر ترجمه دکتر صفوی برای نوجوانان قابل فهمتر است. نبودنش را باور نمیکنم واقعا جایش میان ما خالی است. او معلم بود و مهربان. خدا این معلمها را زیاد کند.
علیرضا حافظی، نویسنده و از اعضای انجمن، دربارۀ منیژه وکیلی، همسرش سخن گفت.
او با بیان اینکه فکر میکردم دوستان من را فراموش کردهاند زیرا در این چند سال سراغم نیامدهاند و الان ذهن نقاد کاشفی باعث شده در این مراسم باشم، اظهار کرد: همسرم مراحل متفاوت و متضاد را سپری کرد؛ ایامی در داستانهای فولکلور آذربایجان شرقی کار کرد و ایامی داستان نوشت و بعد هم بهشیوه داستانگویی بزرگان و فنون داستاننویسی در ادبیات کهن پرداخت و میخواست بداند چه فنونی در داستاننویسی بزرگان داشتیم؛ اما نتیجۀ تحقیقات عرضه نشده است؛ چون فکر میکنم ناتمام باشد. او همچنین قصه نیمه بلندی دارد که برای ویراستاری به من سپرد؛ اما ویراستاری نکردم و از این کار پرهیز داشتم.
حافظی در بخش دیگری از سخنانش به وسواس شستوشوی همسرش اشاره کرد و گفت: او دستش را میشست و با برگههای کتاب دستش را خشک میکرد و اینگونه کتابخانهام را بر باد داد و بهانهاش این بود که خانه کوچک است و اوضاع مستأجر و از این خانه به آن خانه. کتابخانه بزرگی که با نخوردن غذای دانشکده، پول را تهیه کتابها را فراهم میکرد، برباد رفت.
او این نکته را هم بیان کرد که چرا از رفتگان یاد میکنید، زندهها را هم دریابید.
نیلو مراقبم بود
اسدالله امرایی، مترجم و پدر نیلوفر امرایی هم با بیان اینکه وقتی لیست را نگاه میکردم دیدم صاحبعزا همه هستم و با هرکدام خاطرهای دارم، گفت: درباره سوگ زیاد گفتند. نیلوفر مانند هر دختر دیگری عشق و علاقۀ خاصی به پدر داشت و در واقع یکجورهایی مراقب من بود. او به کتابهای کتابخانه منظم و مرتب چیده بود و به آنها مهر زده بود تا اگر کسی کتاب را امامت میگیرد، برگرداند که این اتفاق هم افتاد، کتابهایی را که نیلوفر روی آنها مهر زده بود، برگرداند.
او در ادامه به فعالیتهای اجتماعی این مترجم جوان فقید از کمک در زلزلۀ ورزقان تا به سرپرستی گرفتن کودک بیسرپرست و تأمین دارو برای بیماران سرطان و تأمین کتاب برای کتابخانۀ زندان قرچک گفت و خاطرنشان کرد: بسیاری از فعالیتهای عامالمنفعه که خبر نداشتیم و بعد از مرگش بود که متوجه این موارد شدیم.
امرایی با تأکید بر اینکه دخترش مراقب او بوده است، گفت: نیلو در خانه یاور مادرش بود، کمک من بود. او با کتاب بزرگشده بود و اسباببازیهایش کتاب بود و تا آخر هم همینطور بود، باقی صالحاتش کتابخانهاش است؛ کتابخانهای در روستای دور افتادهای در کهگیلویه و بویراحمد و مدرسهای در تایباد. از غم بزرگ سعی کردیم کار بزرگ بسازیم. مرگ فرزند، سوگ بزرگی است؛ اما درمقابل مرگ چارهای نداریم.
امید را دریغ نکنید
رضا نسوجی، جامعهشناس و مدیر انتشارات مردمنگار هم سخنران پایانی مراسم بود که دربارۀ اکرم امینی صحبت کرد.
او با اشاره به اینکه دوستی را از دست داد، افزود: ناراحتی دیگرم از جنس فقدان همنسل خودم است. نسلی که گاهی امیدی برای زندگی ندارد و به همین دلیل زندگیای تشکیل نداده و فرزندی ندارد.
نسوجی با اشاره به کاهش امید به زندگی در نسل دهۀ ۱۳۶۰ گفت: زمانی که میزان مرگ ومیر تولد را برای دو گروه سنی دهۀ ۱۳۶۰ کنار هم گذاشتیم، میبینیم چه بلایی سر این نسل آمده که بهاصطلاح جوانمرگ میشود و امید به زندگیشان کم است. در سال ۱۳۹۵، گروه سنی ۲۵ تا ۲۹ بودند، امید به زندگیشان تا ۵۰ سال دیگر بود. این رقم در سال ۱۴۰۱، یک سال کمتر شده است و این کمشدن بیدلیل نیست، از آسمان و زمین اندوه میبارد.
او با اشاره به موضوع جوانمرگی و تلاشهایی که برای پیداکردن دارو برای اکرم امینی داشتند، اما به نتیجه نرسیدند، گفت: حسرت و اندوه، بیمارهای عجیبی و غریب، سرطان و گاه انتحار در جوانان را میبینیم که حقشان نیست. انتحار امر روانشناسانه نیست بلکه امر جامعهشناسان است. شاید جوانان بسیار دوندگی کنند، اما بهجایی نرسند. برایمان اندوه میبارد و باید هوای هم را داشته باشیم.
نسوجی خاطرنشان کرد: امید را از هم دریغ نکنید. امید شاید عینیت نداشته نداشته باشد. امید مانند چک بیمحل است و شاید لازم است این چک بیمحل را به هم قرض بدهیم تا فرد چند روز زنده بیاورد. امید را دریغ نکنیم، به هم رحم کنیم و هوای همدیگر را داشته باشیم؛ چون در بیرون اتفاقات بدی بر ما میبارد.
انتهای پیام